پیشگفتار:
داشتم نوشتههای لینکدین را میخواندم نوشتهای توجهام را جلب کرد. در یکی از بحثها که به مهاجرت اشاره میکرد، یکی از طرفین نوشته بود: “خیلی خامی. حالا حالاها مونده تا بزرگ بشی و به پختگی برسی. همه این چیزها رو تو یکسال و نیم فهمیدی؟ البته از آدم بی هویتی که ظرف یکسال اسمش رو عوض می کنه شعور بیش از این هم انتظار نمی ره” (تا جایی که فهمیدم مخاطب اسمش را از دانیال به دنیل تغییر داده بود و انگار یک سال و نیم بود که در کشور دیگری زندگی میکرد). به خاطر آوردن یک سری از واژگان از شما پوزش میخواهم اما دلیلش را جلوتر متوجه خواهید شد!
خاطره از نوجوانی:
یادم افتاد وقتی که نوجوان بودم یکی از آشنایان کشور دیگری را برای زندگی انتخاب کرده بود و به آنجا نقل مکان کرده بود. یکی دو سال بعد از رفتن ایشان، با یکی از دوستان درباره ایشان صحبت میکردیم گفت: آره، شنیدی فلانی اسم خودش رو به مایک تغییر داده؟! هم در ذهن من و هم در ذهن دوستم تفسیر این ماجرا به این شکلها بود: “فلانی گذشتهاش را فراموش کرده؛ میخواهد از گذشتهاش فرار کند؛ در جامعهی جدید حل شده است؛ نمیخواهد کسی از ایرانی بودنش باخبر شود”، البته با تفکر نوجوانی بیاناش به این شکل میشد “فلانی خارجی شده دیگه”! و “دیگه نمیخواد مثل ماها باشه”!
خاطره از جوانی:
در طول سالها که دوستان و آشنایان برای زندگی یا تحصیل به کشور دیگری میرفتند، با پدیده تغییر نام به کرات روبهرو بودهام. تغییر اسامی از “بهداد” به “بن”، از “افشین” به “اش”، از “دانیال” به “دنیل”، از “محمد” به “مو”، “بهنام” به “بن” و از “مژگان” به “مگی”. این بار تفکر نوجوانی “خارجی شده و نمیخواد مثل ماها باشه” کمی تعدیل شده بود و آن این بود که پذیرفته بودم نام افراد بخشی از موضوع شخصی آنهاست و افراد باید به هر نامی که دوست دارند صدا شوند.
خاطره از بزرگسالی:
بعد از این که تحصیلم را در اینجا شروع کردم و برای زندگی به این شهر انگلیسی زبان آمدم، یکی از اولین چیزهایی که یاد گرفتم این بود که به خاطر تفاوت زبان و آوا، مردم اینجا نمیتوانند یک سری کلمات فارسی را درست بیان کنند، همان طور که ما در بیان یک سری واژگان انگلیسی دچار دردسر میشویم. این موضوع باعث دشواری ارتباط دو طرفه شما با آنها میشود. برای مثال بیان کلمهی “بیبالان” برای آنها راحتتر است تا کلمهی “مهرداد”. تا جایی که فهمیدم وجود حرف “هـ” (h) وسط کلمه آنها را به دردسر میاندازد، در نتیجه “مهرداد” را “مِرداد” یا “مِداد” تلفظ میکنند. یا تلفظ “بیبالان” برای آنها خیلی دشوار است و به جای آن گفتن “بای-بلن” برای آنها راحتتر است.
خاطره از کار:
چند وقت پیش با یکی از دوستانی که چندسالی است اینجا زندکی میکند صحبت میکردم و صحبت به رزومه و پیدا کردن کار رسید. ایشان خاطره جالبی گفت و از من خواست که موقع ارسال رزومه به این نکته توجه کنم. گفتند که یکی از دوستانشان که نام و نام خانوادگیاش مثل خیلی از ایرانیها شامل نام، نام خانوادگی و پسوند بود (فرض کنید “حسنعلی حسین زاده بالا بیبالانی”) مدتها بود که به شرکتهای کاریابی و سایر شرکتها رزومه ارسال میکرد ولی هیچ تماسی از طرف آنها گرفته نمیشد. تقریبا ناامید شده بود. بر اساس بازخوردهایی که گرفت نامش را در رزومه تغییر داد (فرض کنید به حسن – زاده). در کمال تعجب هفتهی بعد چندین تماس از شرکتهای کاریابی داشت. هر چند نمیتوان این اتفاق را بدون تحقیق فقط به این تغییر نسبت داد ولی هر چه باشد، تجربهی افراد در اینجا نشان میدهد که شما برای ارتباط با جامعه مجبور هستید تغییراتی در نام خودتان ایجاد کنید. نامتان هر چه سادهتر و قابل بیانتر در زبان انگلیسی باشد، ارتباط شما با جامعه تسهیل میشود. و البته این موضوع برای کسانی که اینجا زندگی میکنند کاملا توجیهشده و پذیرفتنی است و بدون هیچ قضاوتی آن را میفهمند (بماند که جامعه پذیرفته نام هر فردی بخشی از زندگی شخصی اوست). دوست عزیزم میگفت تجربهی ما این است که شرکتهای کاریابی وقتی رزومه را میبینند و نمیتوانند اسم فرد را راحت تلفظ کنند، با صاحب رزومه تماس نمیگیرند.
خاطره از کودکان:
یکی از مسألههای خانوادههای ایرانی در اینجا هنگامی که تصمیم میگیرند بچهدار شوند این است که اسمی برای نوزاد انتخاب کنند که هم ایرانی باشد و هم در زبان انگلیسی به راحتی قابل بیان باشد. در نتیجه اسامی مانند “کیان”، “رایان”، “دنیل”، “سارا” و “حنا” در اینجا زیاد شنیده میشود.
پسگفتار:
حالا که به گذشته نگاه میکنم به این نتیجه میرسم که قضاوت نکردن در مورد یک سری موضوعات بهترین اقدام است. نتیجهی بعدی این داستان برای من این است که ناآگاهی چقدر میتواند برداشت ناامیدکنندهای از رفتار دیگران در ذهن ما ایجاد کند.
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی در کام نهنگان رو گر میطلبی کامی
خوشحال هستم که این یادداشت را به وبلاگ اضافه کردهام شاید کمکی باشد به بقیهی عزیزانم که در دام چنین قضاوتهایی گرفتار نشوند و هشداری باشد برای خودم.
پ.ن:
خوشبختانه “یوسف” را اینجا خیلی درست و دقیق بیان میکنند! 😀 و خوشبختانه ناچار نیستم برای ارتباط با جامعه، نامی که مادر و پدر برای من انتخاب کردهاند را تغییر بدم!
نیکفر
۲۰ اسفند ۱۳۹۹ در ۱۰:۰۵هرروز یه نکته با استاد مهرداد
سپاسگزارم
بربند
۲۳ اسفند ۱۳۹۹ در ۱۰:۱۵با سلام و احترام خدمت استاد گرامی و عزیز
باز هم نکته بسیار جالب و آموزنده
دستمریزاد استاد عزیز که همیشه نکات خاصی برای آموزش برای ما دارید
پاینده و موفق باشید
یوسف مهرداد
۲۵ اسفند ۱۳۹۹ در ۰۶:۳۶سلام خانم بربند عزیز
از محبت شما سپاسگزام.
محسن
۲۶ اسفند ۱۳۹۹ در ۱۴:۵۶نکته خوبی بود.
هر چند داستان تغییر اسم را می دانستم ولی فکر نمی کردم موجب قضاوت شدن بشود