پیش گفتار:
بخش بزرگی از یادگیریهای ما از تجربه است. تجربههایی که در هیچ کتاب یا منبعی پیدا نمیشود. آموختههایی که وقتی آنها را تجربه میکنید تازه بخش عمدهای از آموختههای نظری و تئوری جایگاه خود در مغز شما پیدا میکنند. در این نوشته میخواهم یکی از این تجربهها را بازگو کنم. تجربهای که در هیچ کتاب و کلاسی نمیتوانستم آن را یاد بگیرم و اگر هم یاد میگرفتم خیلی زود فراموش میکردم.
انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا:
در چنین روزهایی در سال ۲۰۱۶ برابر با ۱۳۹۵ خورشیدی، انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برگزار شد. دو نماینده، آقای دونالد ترامپ و خانم هیلاری کلینتون با هم رقابت میکردند. پیشبینیها در ایران از این حکایت از پیروزی خانم کلینتون میکرد. ولی به هر حال در هفتههای پایانی رقابت شدیدتر شده بود.
آن موقع مشاور یک نهاد مالی بودم که در کارگزار بورس ایران بود. تعداد زیادی از خبرگان بازار سرمایه و تحلیلگران هم در آن نهاد مشغول به کار بودند یا آنجا رفت و آمد میکردند. تا جایی که خاطرم هست پیشبینی همکاران و فعالان آن نهاد مالی این بود که خانم کلینتون برنده این رقابت خواهد بود. ولی همان طور که گفتم هفتههای پایانی همه چیز پیچیدهتر شده بود.
در بین خبرگان بازار سرمایه و تحلیلگرانی که آنها را آنجا ملاقات میکردم انسان نازنینی بود که ایشان را در این نوشته «آقای دکتر» خواهم نامید. آقای دکتر استاد من نیز بودند که آن موقع مشغول تحصیل در رشتهی مدیریت مالی بودم. فرد بسیار با تجربه، با شخصیت، با سواد و با لیست بلند بالایی از سمتهای اجرایی و علمی. از خوششانسیهای من در زندگی کاری و آموزشیام، آشنایی و شاگردی آقای دکتر بود.
فردای روزی که نتایج انتخابات اعلام شد و آقای ترامپ برندهی انتخاب اعلام شد، نقشهی بازار (نموداری که رنگ قرمز نشاندهنده کاهش قیمتها و سبز نشاندهندهی افزایش قیمت است) سراسر قرمز بود! فعالان بازار در آن نهاد مالی نگران بودند هم به دلیل زیان سبد سرمایهگذاریشان و هم نگرانی از ریزش بورس در روزها، هفتهها و ماههای آینده.
عصر همان روز که نتیجهی انتخابات اعلام شد و همه با نگرانی مشغول بحث و تحلیل بودند، برای کاری رفته بودم خدمت آقای دکتر. یادم نیست چه کاری با ایشان داشتم ولی در میانهی صحبت از آقای دکتر پرسیدم که آیا شما هم به دلیل ریزش بورس متحمل زیان شدید؟
پاسخی که انتظار داشتم این بود که «بله، من هم مثل بقیه دچار زیان شدم و اصلن فکر نمیکردم که هیلاری کلینتون بازندهی انتخابات بشه».
چهرهی آقای دکتر موقع پاسخ به سوالم هنوز در حافظهام باقی مانده. با آرامش خاصی که ویژهی خودشان بود شروع به صحبت کرد. گفتههایشان را دقیق به خاطر ندارم ولی مضمون گفتههای ایشان این بود: «نه من تا هفتهی پیش همهی سهمها رو فروختم و فقط بیست درصدشان را نگه داشتم.» «من که تحلیلگر سیاسی نیستم و نمیدونم چه کسی رییس جمهور میشه» «با خودم گفتم اگه کلینتون برندهی انتخابات شد و سهمها گرون شد میرم گرونتر میخرم و بعد هم گرونتر میفروشم» و »اگه هم که ترامپ شد من ضرر نمیکنم»
برای لحظاتی در دنیای موازی ذهنام به گفتههای استاد فکر میکردم و همزمان در این دنیا، مات و مبهوت این نوع نگاه «حرفهای» و به دور از «توهم پیشبینی» آقای دکتر بودم.
همهی آن چه که در کلاس درس از آقای دکتر یاد گرفته بودم به یک طرف، این لحظهی تاریخی هم به یک طرف. میتوانم چندین صفحه دربارهی این که این شوک ذهنی چه تعداد از آموختههای نظریام را در جای درست در پازل یادگیریام قرار داد بنویسم. آن لحظه برای من یک لحظهی «تغییر پارادایم» بود!
برای استاد عزیزم، آقای دکتر نازنین، بهترینها را آرزومندم و امیدوارم که هر جا که هستند تندرست، شاد و پیروز باشند.
گزیده:
برای پول درآوردن نیازی نیست بدانید که قرار است چه اتفاقی بیفتد.
ثباتی که شما به دنبال آن هستید در ذهن شماست، نه در بازار.
مایکل داگلاس،
از افراد مشهور در روانشناسی خرید و فروش (ترید)
دیدگاهتان را بنویسید