فیلم «پیدا کردن فارستر» (Finding Forrester) به داستان آشنایی یک رماننویس معروف، برندهی جایزه پولیتزر و البته منزوی به نام ویلیام فارستر (با بازی شان کانری) و یک نوجوان دبیرستانی به نام جمال میپردازد. فارستر پس از آن که پی میبرد جمال برای پذیرفته شدن در کالج نیاز دارد متنی ادبی بنویسد، تصمیم میگیرد به او کمک کند. متن زیر گفتگوی فارستر و جمال است در اولین تلاش فارستر برای کمک به جمال. در این صحنه، فارستر پشت یک ماشین تحریر مینشیند و جمال هم رو به روی او و جلوی یک ماشین تحریر دیگر ایستاده است.
فارستر: پس بیا به اون [یکی از استادهای دانشگاه و عضو کمیته ارزشیابی] نشون بدیم که تو چه کاری میتونی انجام بدی.
جمال: چرا چیزهایی که برای خودمون مینویسیم … همیشه خیلی بهتر از چیزهاییاند که برای دیگران مینویسیم؟
فارستر: زود باش.
– بشین.
– شروع کن.
جمال: چی رو شروع کنم؟
فارستر: نوشتن رو
در این لحظه، فارستر شروع به تایپ میکنه.
جمال: داری چه کار میکنی؟
فارستر: دارم مینویسم، همون کاری که تو قراره بکنی… وقتی که شروع کنی به فشردن اون کلیدها [ی ماشین تحریر].
در اینجا، جمال که پشت ماشین تحریر نشسته، بدون اونی که چیزی تایپ کنه مشغول فکر کردن میشه.
فارستر: چیزی شده؟
جمال: نه. فقط دارم فکر میکنم.
فارستر: نه. فکر کردن ممنوعه. فکر کردن برای بعدنه.
– پیشنویس اولت رو با قلبت مینویسی…
– و بعد با عقلت بازنویسی میکنی
– اولین اصل نوشتن … نوشتنه، نه فکر کردن
جمال: خدایا.
گزیده:
ما از رویاهایمان دست میکشیم چون میترسیم در رسیدن به آنها شکست بخوریم و بدتر این که آنها را رها میکنیم چون میترسیم به آنها برسیم.
ویلیام فارستر در فیلم پیدا کردن فارستر
دیدگاهتان را بنویسید