نمیدانم از چه زمانی به این نتیجه رسیدم برخی از واژگانی که در ذهنم با یکدیگر ارتباط معنایی درستی دارند، با تغییر شرایط و موضوع، نه تنها ارتباط بین آنها تغییر میکند بلکه گاهی هیچ ارتباطی با هم پیدا نمیکنند. اصرار به حفظ ارتباط قبلی بین آنها با وجود تغییر شرایط، من را به بیراهه خواهد برد. به گذشته که نگاه میکنم این بیراههها گاهی به ناکجا آباد رسیده است.
نمونه ۱:
در درس فیزیک در بحث قانون گازها گفته میشد که با فرض ثابت بودن دما، اگر فشار گاز را افزایش دهیم، حجم آن کاهش پیدا میکند. در نتیجه فشار گاز و حجم آن با یکدیگر رابطه غیرمستقیم دارند، افزایش یکی به کاهش دیگری منجر میشود.
شوک ۱: افزایش قطعیت منجر به کاهش عدم قطعیت نمیشود!
پیش از آن در ذهنم این گونه بود که بدیهی است که رابطهی قطعیت و عدم قطعیت (شرایط غیرقطعی) مثل رابطه فشار و حجم گازها هستند. مثل رابطهی نور و تاریکی است! افزایش یکی یعنی کاهش دیگری! اگر بتوانید قطعیت را افزایش دهید، عدمقطعیت (شرایط غیرقطعی) را کاهش دادهاید.
بعدها به این نتیجه رسیدم که واقعا این گونه نیست. این اتفاق زمانی افتاد که داشتم کتابی در زمینهی مدیریت پروژه میخواندم. شما نمیتوانید با افزایش قطعیت، عدم قطعیت (شرایط غیرقطعی) موجود را کاهش بدهید! (فکر کنم شما هم دچار شوک ذهنی شدید 🙂 ).
شما نمیتوانید با برنامهریزی دقیق روزهای آینده (افزایش قطعیت)، مانع از اتفاقاتی شوید که ممکن است در روزهای آینده رخ دهد (کاهش عدم قطعیت). به همین سادگی!
پس گفتار:
حالا هم نمیدانم چه بخشهای دیگری از مدلهای ذهنیام به مبحث مورد استفاده وابستهاند و با تغییر مبحث، کارکرد خودشان را از دست میدهند ولی من کماکان پایبند مدل ذهنی گذشته هستم. به قول مولانا «چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم»
دیدگاهتان را بنویسید