پیشگفتار:
این روزها فناوری با سرعت سرسامآوری در حال پیشرفت است تا آنجا که هر موضوع ناباوری را باورپذیر کرده است. کارکرد فناوری و نوآوری این است که «غیرعادی»ها را «عادی» کند. اگر تا چند سال پیش گفتوگوی تصویری با آن سر دنیا به دلیل «غیرعادی» بودن شما رو به یاد کتابهای ژول ورن یا آیزاک آسیموف میانداخت، امروز اگر یک ابزار ارتباطی چنین امکانی نداشته باشد برای شما «غیرعادی» به نظر میرسد.
گاهی اندیشیدن به «عادی»های کنونی مرا را دچار حیرت میکند. پرواز هواپیمای غول آسا چندین هزار تنی در آسمان و حرکت و گرمی خودروی سواری در دمای منفی ۵۰ درجه تنها بخش کوچکی از آن است.
داستان اردکهای گمشده:
در دورهی کودکی و نوجوانیام مثل اکثر خانوادهها در بیبالان، ما هم مرغ، خروس و اردک داشتیم. در کنار استفاده از تخم مرغ و تخم اردک، آنها یکی از منابع اصلی تامین گوشت خانوادهها بودند. تا یادم نرفته برایتان بگویم که ما به اردک میگوییم «بیلی»!
در بهار و تابستان اردکها در محوطه خانه نگهداری میشدند. در میانهی تابستان و بعد از آن که برنجها درو میشد، اردکها را میفرستادیم شالیزار (مزرعه برنج) یا به زبان خودمان بیجار. اردکها صبح که از لانهشان خارج میشدند فرستاده میشدند بیجار و تا غروب که خودشان بر میگشتند آنجا میماندند. از شگفتیهای طبیعت این بود که آنها خود میرفتند و خود بر میگشتند!
در این بین به ویژه پاییز و زمستان و روزهای بارانی گاهی پیش میآمد که یکی از اردکها با بقیه اردکها به خانه بر نمیگشت. ممکن بود حیوان زبان بسته اشتباهی با اردکهای همسایه به خانهی یکی از همسایهها رفته باشد، ممکن بود جایی در بیجار گرفتار شده باشد (مثلا پایش به نخی یا طنابی گیر کرده باشد) و یا این که طعمه روباه و شغالی شده باشد. فرایند پیدا کردن اردکهای برنگشته به خانه هم این بود که باید میرفتید خانهی همسایهها و از آنها میپرسیدید که آیا اردک غریبهای همراه اردکهای شما آمده یا نه. اگر خوششانس بودید فرایند با رفتن به خانهی یکی از همسایهها پایان مییافت. وگرنه ادامهی فرایند این گونه بود که باید میرفتید بیجار و دنبال اردک گمشده میگشتید. بیجار هم که یک متر و دو متر نبود! در آن غروب بارانی و تاریک، پیدا کردن اردک گمشده بیشتر به شانس و اقبال بستگی داشت تا تلاش شما!
برای من دشوارترین بخش ماموریت «به دنبال بیلی در بیجار» حس ناخوشایند «از دست دادن یک آشنا» بود.
فناوری و بیلیها!
یادم هست یک بار که از دانشگاه برای دیدن خانواده رفته بودم بیبالان، وقت کردم و رفتم تا خالهام را که خانهاش چند محله آنور تر بود ببینم. غروب یک روز پاییزی بود. خاله و خواهرزاده گرم صحبت بودیم که تلفن خانه به صدا در آمد. خاله رفت گوشی تلفن را برداشت و شروع کرد به صحبت کردن. صحبتاش که تمام شد آمد و گفت: مادر منوچهر بود (خانم همسایهشان)! زنگ زده بود ببینه که اردک آنها اشتباهی با اردکهای ما نیومده! من هم گفتم هنوز سراغ اردکها نرفتم!»
انگار حقیقت جدیدی از دنیای انسانها کشف کرده باشم گل از گلام شکفت! وای! تلفن چه کاربردی مهم و جالبی میتواند برای «ماموریت به دنبال بیلی در بیجار» داشته باشد! و انسانها چه کاربردهای ویژه و شخصی میتوانند از فناوری تعریف کنند. شاید مخترع تلفن هیچ وقت فکر نمیکرد که روزی اختراعش بتواند نقش مهمی در حل مسالهی روزمره یک خانواده روستایی داشته باشد. این نکته را در نظر داشته باشید که زمان کودکی و نوجوانیام، تلفن همهگیر نبود و تنها یک یا دو خانواده به تلفن دسترسی داشتند اما آن زمانی که پیش خاله بودم تلفن در اکثر خانهها وجود داشت.
گزیده:
«خاطره، تنها بهشتی است که نمیتوانند ما را از آن طرد کنند.» ژان پل
دیدگاهتان را بنویسید