صحنهای از مجموعه تلویزیونی “بازی تاج و تخت” (Game of Thrones) است که توی اون «لیتل فینگر» (شخصیت مرموز، حیلهگر و تشنهی قدرت این سریال) رو به «سانسا استارک» میکنه و میگه:
«همیشه دلم میخواست یه کشتی داشته باشم. ولی الان [که یه کشتی دارم] دلم میخواد چند تا کشتی داشته باشم. عجیبه! مگه نه؟!»
و سانسا ازش میپرسه: «چی عجیبه؟»
و بعد لیتل فینگر ادامه میده: «مهم نیست که چی میخوایم. مهم اینه که وقتی به دستاش میآریم یه چیز دیگه میخوایم.»
. . . هر سو مرا کشید پی خویش در به در
این خوش پسند دیدهی زیبا پرستِ من.
شد رهنمای این دلِ مشتاق بیقرار،
بگرفت دستِ من.
و آن آرزوی گم شده، بی نام و بی نشان،
در دورگاهِ دیدهی من جلوه مینمود.
در وادیِ خیال مرا مست میدواند،
وز خویش میربود.
از دور میفریفت دلِ تشنهی مرا؛
چون بحر، موج میزد و لرزان چو آب بود.
وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب، دیدم سراب بود!
الف.سایه.
دیدگاهتان را بنویسید