داشتم فیلمی تماشا میکردم. زنی مبتلا به بیماری سرطان دستگاه تنفسی، میخواست مدارکی را امضاء کند تا به پزشکان اجازه دهد که به زندگی وی پایان دهند.
تنها پرسش بیمار این بود: بعد از تزریق دارو، چقدر طول میکشد تا …؟
یکی از پزشکان تلاش میکرد تا وی را منصرف کند. راههایی پیشنهاد میکرد که همه آنها با درد و رنج همراه بودند و فقط چند صباحی وی را قادر به ادامه زندگی میکردند.
بیمار میگفت: حتی اگر همین حالا درمانی برای این بیماری پیدا شود، دیگر به من کمکی نخواهد کرد.
بیمار به ناگاه رو به پزشک گفت: تو چرا این قدر از این که من بمیرم میترسی؟ چرا نمیخواهی من بمیرم؟ مرگ برای من ترسناک نیست! چرا به من امید میدهی؟
و ادامه داد: گاهی امید از مرگ ترسناکتر است، وقتی که دستنیافتنی باشد!
از لحظه شنیدن این گفتوگو (دیالوگ)، بخشی از ذهنم درگیر پردازش و فهم آن شده است و هنوز هم مشغول است.
حالا فهمیدهام که چرا ….
گزیده:
بعضی دوستیها مانند دوستی تام و جری است: از صبح تا شب تو سر هم میزنند، اما بدون هم نمیتوانند زندگی کنند.
مرجع: از میان نامهها
ناشناس
۹ مهر ۱۳۹۱ در ۰۰:۰۰گاهی امید از مرگ ترسناکتر است، وقتی که دستنیافتنی باشد!
راست میگه…..!
محسن عابدی
۱۰ مهر ۱۳۹۱ در ۰۰:۰۰چه غمناک …!
علی اعرابی
۲۴ مهر ۱۳۹۱ در ۰۰:۰۰سلام جناب مهرداد
حال و احوال خوبه انشالا ؟
خیلی وقته زیارتتون نکردیم. مشهد تشریف آوردین درخدمتیم
ایام بکام
——————————–
سلام بر علیآقای عزیز و مهربان
نامهای برایتان ارسال کردم، امیدوارم دریافت کرده باشید.
شاد باشید
به امید دیدار
مهرداد
اميرهوشنگ
۲۹ مهر ۱۳۹۱ در ۰۰:۰۰مملو از نکات آموزنده.
استاد من هرازگاهی سر میزنم ولی این جور مطالب رو فقط میتونم بخونم چون بقیشون سخته 🙂
—————————
سلام
شما لطف میکنید.
سپاسگزارم.
مهرداد