به نقل از http://viewer.blogfa.com نوشتهی دوست گرامی جناب آقای مصطفی فرهادخانی
بخش اول:
یکی از بهترین استادان دانشگاه من جمله معروفی داشت که همواره در ذهن من خواهد ماند، وی میگفت سادهترین کار این است که به چیزی یا کسی برچسبی بزنیم، اینکه فلان کار سخت است یا فلان کس انسان تنبل یا بی استعدادی است.
زیرا هنگامی که به کسی برچسبی میزنیم طی یک مکانیزم ذهنی، هنگام قضاوت یا تصمیمگیری در مورد آن فرد یا کار اولین چیزی که به ذهن ما متواتر میشود همین برچسبی است که خودمان به آن کار یا فرد چسباندهایم. ذهن ما در فرآیند تصمیمگیری برای ساده کردن این فرآیند از میانبرهای تصمیمگیری استفاده میکند و دچار این بایاس میشود که این برچسبها را به عنوان حقایق ذاتی موضوع قبول میکند و به عبارت دیگر آن چیزی را که ساخته ذهن خودمان است آنقدر باور میکنیم که طبق آن به قضاوت میپردازیم.
هنگامی که به کسی یا چیزی برچسب میزنیم تا آنجا آن را باور میکنیم که تغییر دادن آن بسیار مشکل میشود. لذا برچسب زدن به یک فرد یا کار تنها موجب سخت شدن کار با آنها میشود.
بخش دوم:
“من چقدر خنگم” “چقدر احمق بودم که اون کار رو انجام دادم” … اینها نمونه هایی از برچسب هایی ست که ممکن است حتی روزانه به خود بچسبانیم . اما منظور از برچسب زدن ، چیست ؟
بر چسب زدن (labeling) ، در نظر گرفتن یک یا چند نمونه از رفتار خود و یا دیگران و سپس تعمیم افراطی آن در حد رسیدن به یک برچسب است ( من یک “بازنده” هستم …. او یک “دروغگو” است) . این برچسبها که جزئی از خطاهای شناختی می باشند ، خیلی ساده شکل میگیرند . درست هنگامی که به دیگران اجازه میدهیم ما را براساس آنچه از ما درک میکنند تعریف کنند یا زمانی که در مورد خود به نادرست قضاوت می کنیم و این قضاوت به عنوان توصیفی ماندگار از شخصیت ما، متبلور شده و در واقع ، درونی میشود.
دکتر فیلیپ مک گرا معتقد است وقتی ما برچسبی را می پذیریم به این ترتیب ، یک خود ادراکی غیرواقعی را مدلسازی کردهایم . برچسبها تعمیم داده میشوند و به شکل یک الگوی اصلی درمیآیند که درواقع خویشتن حقیقی ما نادیده انگاشته میشود . چه این برچسب از بیرون بر ما اعمال شده باشد و چه از درون . به زودی آن را به عنوان خویشتن میپذیریم و باور میکنیم . نکته اینجاست که وقتی به خود اجازه میدهیم با عینک دیگران و با محکی که به ما تحمیل شده، خود را سبک ، سنگین کنیم و این گونه بسنجیم، برچسبها نتایج خود را برما منعکس و نمایان میکنند . بیعرضه، زشت ، خنگ ،بازنده ، کند ، احمق و… میتواند تنها معیارهای دیگران باشد تا واقعیت.
برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه بگوییم«اشتباه کردم». به خود برچسب منفی می زنیم:«من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده» یا “خنگ” و غیره می زنند. برچسب زدن غیر منطقی است ، زیرا ما با کاری که می کنیم ، تفاوت داریم . انسان وجود خارجی دارد اما «بازنده» و «احمق» به این شکل وجود ندارد . این برچسب ها تجربه های بی فایده ای هستند که منجر به خشم، اضطراب ، دلسردی و کم شدنِ عزت نفس می شوند . گاه برچسب متوجه دیگران است . وقتی کسی در مخالفت با نظرات ما حرفی می زند ممکن است او را متکبر بنامیم. بعد احساس می کنیم مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سر«شخصیت» یا «جوهر و ذات» او است . در نتیجه او را به کلی “بد” قلمداد می کنیم و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود .
اگر ما از این راهبردهای فکری تحریف شده استفاده کنیم ، بطور غیرقابل اجتنابی احساس خشم ، اضطراب ، افسردگی و فشار زیاد خواهیم کرد . ما میتوانیم شیوه تفکر منطقی و آرامش بخش را نیز یاد بگیریم . وقتی قادر به شناسایی الگوهای فکری مختل خود شدیم ، میتوانیم شروع به جایگزینی تفکر منطقیتر به جای آنها نموده و احساس کنترل بیشتری را برخود داشته باشیم !
استفاده از تفکر منطقی و خود گوییهای مثبت در مواجهه با استرس بیرونی به ما کمک می کند تا کنترل بیشتری بر عواطف خود داشته ، در مورد خود مثبت تر اندیشیده و قادر به دستکاری بهتر موقعیتها شویم . هنوز هم شاید احساس ناکامی داشته باشیم ولی احساس اضمحلال نخواهیم داشت ، می رنجیم ولی خشمگین نمیشویم ، عصبی میگردیم ولی توسط اضطراب کارآیی خود را از دست نمی دهیم . شاید ما قادر باشیم که موقعیت خارجی را تغییر دهیم وشاید هم نباشیم ولی توسط حفظ دیدگاههای خود میتوانیم تاثیر آنها بر خودتان را تغییر دهیم .
مخالفت با این نوع برچسبها بسیاری اوقات دشوارمینماید . اما متوجه باشیم که پذیرش این برچسبها بر ما یک رنج عاطفی بارمیکند که به سادگی نمیتوان از زیرآن شانه خالی کرد و نقش آسیبزایی آن بسیار قابل توجه است مگراینکه فرد به یک انسجام شخصیت رسیده باشد یعنی درچارچوب “احترام به خود” این مقابله میتواند جدی و کاملا پیشگیرانه سپری شود.
گزیده:
«من میدونم که ما موفق نمیشیم» مرجع: کارتون داستانهای گالیور
داريوش
۲۰ آذر ۱۳۹۲ در ۰۰:۰۰استاد عزیزم سلام. بخدا تو شاهکاری. چند روز پیش کتاب جدیدتان را از میدان انقلاب تهیه کردم. عالی بود. خدا شما را برای دوستان و جامعه علمی کشور حفظ کند.