حال که موضوع حقوق کاربران به میان آمد، میخواهم لطیفهای تعریف کنم با یادی از دوست خوبم، احسان (که دیرزمانی است که او را ندیدهام و واقعاً دلم برایش تنگ شده است)، چرا که این لطیفه را اولین بار برایم تعریف کرد.
میگویند یکی از هلیکوپترهای یکی از پایگاههای نظامی آمریکا در یکی از مأموریتهایش، مسیر بازگشت به پایگاه را گم کرد. خلبان ساختمانی را در آن نزدیکی دید، نزدیک ساختمان شد و کمک خلبان چیزی روی کاغذ نوشت و به کارکنانی که در ساختمان پشت کامپیوترهایشان مشغول کار بودند، نشان داد. کارکنان هم در جواب، نوشتهای روی کاغذ نوشتند و به خلبان و کمک خلبان نشان دادند.
خلبان نگاهی به نقشهای که کنارش بود، انداخت و به سمت پایگاه پرواز کرد. بعد از چند ساعت، فرمانده پایگاه با آقای بیل گیتس تماس گرفت و از ایشان و کارمندان مایکروسافت بابت راهنمایی خلبان، تشکر کرد. آقای گیتس که متعجب شده بود، جویای جریان شد. فرمانده پادگان، خلبان را خواست تا برای آقای گیتس، ماجرا را شرح دهد. خلبان گفت که وقتی ما گم شده بودیم، کمک خلبان روی کاغذ نوشت که “ما کجا هستیم؟” و به کارمندان نشان داد. آنها هم در پاسخ نوشتند که “شما در هلیکوپتر هستید”. من و کمک خلبان به این نتیجه رسیدیم که اینجا، جایی نیست جز ساختمان شرکت مایکروسافت. از روی نقشه، آنجا را پیدا کردیم و به کمک آن به پایگاه برگشتیم.
نکته: طنز اشاره دارد به پیغامهای نرمافزارهای شرکت مایکروسافت که خندهدارترین پیغامها را برای راهنمایی کاربر اعلام میکنند.
گزیده:
درویش ضعیف حال را در خشکی تنگسال مپرس که چونی؟ الا به شرط آن که مرهم ریشش بنهی و معلومی پیشش.
خری که بینی و باری به گل درافتاده به دل برو شفقت کن ولی مرو به سرش
کنون که رفتی و پرسیدیش که چون افتاد میان ببند و چون مردان بگیر دمب خرش
ریش = زخم
گلستان سعدی، باب هشتم، حکایت بیست و نهم
دیدگاهتان را بنویسید