احمدآقا با آقای داوری تماس گرفت و فهرستی از دانش آموختگان که شامل حدود ۸۰ نفر بود، از طریق فاکس دریافت نمود. خود ایشان زحمت کشید و این فهرست را وارد اکسل نمودند. برای هر سال سرگروهی انتخاب کردیم و مستقیماً با وی تماس گرفتیم. بعد از توجیه وی و تشریح جزئیات کار، از آنها خواستیم تا هم کلاسیهای خود را پیدا و مشخصات آنها را از طریق ایمیل با بهروز رسانی فایل اکسل اعلام نمایند.
زمان برگزاری مراسم را نیمهی دوم دی ماه اعلام نمودیم. در مرحلهی بعد قرار شد که دوستان برای حضور در گردهمایی از طریق ارسال پیامک به شماره احمدآقا اعلام آمادگی نمایند. حدود ۱۸۰ نفر برای حضور در گردهمایی اعلام آمادگی کردند. در آن روزها، صندوق پستیام پر بود از نامههای دوستان.
با احمدآقا به دنبال انتخاب محل برگزاری بودیم. با یکی دو تا از هتلها مذاکره کردیم. محلی را که آقا مهدی معرفی کرده بود، بازدید کردیم. قبل از آن هم یک بار با خانوادهام و یک بار با احمدآقا و آقا مهدی از باشگاه فرهنگی تأمین اجتماعی بازدید کردیم. این باشگاه را آقای صیادی معرفی کرده بودند و من برای هماهنگی چندین بار مزاحم آقای صیادی و پدر بزرگوارشان حاج آقا صیادی شدم. خیلی لطف داشتند و من واقعاً از ایشان سپاسگزارم.
در مرحلهی سوم، پس از تخمین اولیه، با اعلام شماره کارت حساب خودم، قرار بر آن شد که دوستان مبلغی را به حسابم واریز و اعلام واریز را با پیامکی به احمدآقا اعلام نمایند. حدود صد نفر حضور خود را در گردهمایی قطعی کردند.
در اینجا بود که از سرگروهها خواستیم تا برای جلسه در جایی حضور پیدا کنند. مهمترین موضوعات جلسه عبارت بود از: انتخاب مدعوین به غیر از آقای داوری، انتخاب هدیهها، برنامهریزی مراسم روز گردهمایی. در آن جلسه قرار شد با توجه به این که اولین بار این گردهمایی برگزار میشود و نیز جلوگیری از کاهش کیفیت آن تنها از آقای خاکی برای حضور در گردهمایی دعوت گردد. در حالی که دوست داشتیم همهی عزیزانمان را دعوت کنیم برای سهولت مدیریت و هماهنگی و جلوگیری از کاهش کیفیت مراسم، این کار ضروری بود.
شب همان با آقای خاکی تماس تلفنی داشتم. پس از سالها صدای آقای خاکی را میشنیدم و چه احساس ناخوشایندی داشتم که چرا این همه دیر. دلم برای همهی معلمان و سرپرستها و کارکنان دبیرستان بسیار تنگ شده بود و چه احساس بدی که چرا در انجام وظایف آن هم در حد یک تماس تلفنی کوتاهی کردهام و میکنم.
در همان جلسهی سرگروهها مشخص شد که فرزندان آقای داوری هم به مراسم دعوت شوند و مهمانان ویژهی گردهمایی باشند. آن شب با علیرضا تماس گرفتم. وقتی که علیرضا را دیده بودم خیلی کوچک بود. خواهش کردم که به حامد هم اطلاع دهند که در مراسم شرکت کنند.
گزیده:
چقدر جنگل خوسی … ملت واسی … خستا نبوستی
می جان جانانا … ترا گوما میرزا کوچک خانا
خدا دانه که من … نتانم خفتن … از ترس دشمن
می دیل آویزانا … ترا گوما میرزا کوچک خانا
چیره زودتر نائی – تندتر نائی – تنها بنائی
گیلان ویرانا ترا گوما میرزا کوچک خانا
معنی شعر میرزا کوچک خان به فارسی :
چقدر برای ملت در جنگل می خوابی ؟ خسته نشدی؟
ای جان جانانم دلم… (با توام ای ) میرزا کوچک خان
خدا می داند که من از ترس دشمن نمی توانم بخوابم
دلم چشم براه توست … (با توام ای ) میرزا کوچک خان
چرا تندتر نمی آیی ؟ زودتر نمی آیی ؟
گیلان ویران را تنها گذاشتی … (با توام ای ) میرزا کوچک خان
پویا
۱ بهمن ۱۳۸۸ در ۰۰:۰۰خسته نباشید.کار بسیار بزرگ و با ارزشی کردین.
همیشه شاد و موفق باشید استاد جان.