گردهمایی- پنج

  • یوسف مهرداد

دو هفته‌ پایانی، بسیار مهم و حیاتی بود. احمدآقا و آقامهدی خیلی زحمت کشیدند. خرید دفتر یادبود، مشخص کردن متن و سفارش بنر‌ها، سفارش گل، میوه، شیرینی، هماهنگی برای اقامت دو مهمان عزیز، اطلاع‌رسانی محل برگزاری با نقشه و متن و خبررسانی برای به ‌همراه داشتن عکس‌، مشخص کردن عکاس و فیلم‌بردار، طراحی فرم مشخصات، نهایی کردن برنامه‌ی روز گردهمایی، تهیه هدیه‌ها، مشخص‌کردن فهرست سخنرانان(هم‌مدرسه‌ای‌ها) از جمله‌ کارهایی بود که باید انجام می‌شد. آقا اسماعیل، محمدباقر عزیز، حسن آقا، ناصر، سعید، علی پ.، علی آقای ازگمی اگر نبودند، کار شدنی نبود.

ناصر با مدیریت سازمان محل کارش مذاکره و ایشان نیز لطف کردند و فیلم‌بردار سازمان را مأمور فیلم‌برداری روز گردهمایی نمودند. از ناصر و مدیر گرامی‌ ایشان بسیار سپاسگزارم. تمام متن‌های رسمی گردهمایی، توسط محمدباقر نوشته یا تهیه شد. سعید طراحی فرم‌ را انجام داد (خسته‌اش کردم تا فرم نهایی شد)،هم چنین زحمت انتخاب، توافق و حضور عکاس در محل با سعید بود، علی پ. نیز ویدئو پروژکتور را تهیه کرد و ایاب و ذهاب فرزندان آقای داوری با ایشان بود، علی آقای ازگمی مسئولیت تهیه تابلوها را به عهده داشت (از بس با ایشان تماس گرفتم، نصف موهایش ریخت البته چون دیر کرده بود)، سخت‌ترین کار در این بین اما، کنترل نقدینگی و برنامه‌ریزی مالی بود که به عهده احمد بود. پردردسرترین مسئولیت با مهدی بود، مجری برنامه.

کارهای شغلی هم در ده روز آخر به شدت پرترافیک شده بود. ناچار به قواعد مورفی احترام گذاشتم. پنج‌شنبه ۲۴ دی‌ماه، پس از اتمام کلاس دوره‌ی تحلیل و طراحی شیءگرا، با آقای داوری تماس گرفتم. ایشان نمازشان را خوانده و در پارک دانشجو نشسته بودند. روز قبل هر چه اصرار کردم در خدمت‌شان باشیم، ایشان گفتند که شب جایی مهمان هستند. به احمد زنگ زدم (چون قرار بود با هم برای انجام کاری برویم) و خواهش کردم که با آقای داوری هماهنگ نماید و من پس از دریافت بنرها به ایشان ملحق خواهم شد. مرد بزرگ، موهایش سپیدتر شده بود.

در گردهمایی مهمان عزیز دیگری هم شرکت کرده بود و آن هم به احترام آقای داوری. ایشان کسی نبود جز برادر بزرگ بنده که ایشان نیز دبیر بازنشسته هستند. حدود ساعت سه، به ترمینال غرب به استقبال آقای خاکی رفتیم. آقای خاکی چقدر عوض و چقدر پیر شده بود. بعد از ظهر سه پیرمرد را تنها گذاشتیم و دنبال کارها رفتیم. شب هم احمد و خانواده‌اش به همراه آقای داوری، آقای خاکی و اخوی مهمان ما بودند.

بالاخره، روز دیدار رسید. جای همه‌ی شما خالی.

گزیده:
دوستی نعمت گرانبهائی است، خوشبختی را دوبرابر می‌کند و به بدبختی تخفیف می‌دهد.

https://bibalan.com/?p=354
یوسف مهرداد

یوسف مهرداد


کانال تلگرام

نظرات (2)

wave
  • مهرداد

    ۶ اسفند ۱۳۸۸ در ۰۰:۰۰

    نرگس جان
    سلام،
    حال شما چطوره؟ در سرزمین کانگوروها، اوضاع بر وفق مراد است؟ امیدوارم هر جا هستید، سلامت و خوشبخت باشید.
    ممنون از لطفتون. حق با شماست. گردهمایی حداقل برای من فوق‌العاده بود.
    سلام برسانید

    پاسخ
  • نرگس

    ۲۵ اسفند ۱۳۸۸ در ۰۰:۰۰

    سلام. مرسی از لطفتون. شما خوب هستید ایشالا؟
    سرزمین کانگوروها هم بدک نیست. 😉 امیدوارم که بهتر هم بشه. مخصوصا با پیدا کردن یک کار مناسب که البته خیلی هم آسون نیست. 😛
    من هم براتون سلامتی و شادی همیشگی آرزو می کنم. سلام برسونید.
    به امید دیدار 🙂

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید