همیشه میگفت که میخواهم بروم. من و دوستان مشترکمان بر این عقیده بودیم که او نمیرود.
هر وقت میدیدمش کلی با هم میخندیدیم. صدایش میکردم پسرخاله آقای بیل گیتس، از بس که به مایکروسافت، تکنولوژیهایش و به خصوص شخص شخیص بیل گیتس ارادت داشت.
کافی بود ایرادی به یکی از امکانات داتنت میگرفتی. در کمال خونسردی دو ساعت دربارهاش توضیح میداد و با سایر تکنولوژیهای رقیب مقایسهاش میکرد. خود میدانست که میخواهیم سر به سرش بگذاریم با این حال به توضیحاتش ادامه میداد. به معنای واقعی کاردرست بود.
به ناگاه یک روز زنگ زد و گفت که دارم میروم. باورم نشد. هم ناراحت شدم و هم خوشحال. خوشحال برای او و ناراحت برای خودم. یکی از دوستانمان کم شد. حلقه دوستانمان کوچکتر شد. دلم میخواست او بماند و عقلم میگفت که بهتر است برود.
در مهمانی رفتنش همین که وارد شدم به شوخی گفتم: بر خلاف تمام زمانهای گذشته من امشب با او هستم. امشب من طرفدار مایکروسافت و عاشق آقای بیل گیتسم. (البته طرفدار هیچ شرکتی نیستم!)
با وجود مشغلههای کاری و شخصی کمتر چیزی را به خاطر میسپارم، روز رفتنش را از چندین روز قبل به یاد داشتم. با خود میگفتم که روز رفتنش میروم میبینمش. با آن که برنامهریزی کرده بودم، ولی دلم نیامد برای خداحافظی بروم.
دوستان زیادی از اینجا رفتهاند. اما پذیرش رفتن این یک نفر خیلی از بقیه سخت تر بود، شاید به این دلیل که فکر میکردم، حالا حالاها اینجا کنارمان خواهد بود. مطمئن هستم که آنجا برایش بهتر است و زندگی بهتری خواهد داشت.
ایزد یکتا پشت و پناهش. به امیدی روزی که دوباره دور هم جمع شویم و برگشت او و سایر عزیزانمان را به ایران جشن بگیریم.
گزیده:
«از جان طمعبریدن آسان بود و لیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن» حافظ
امیر جلیلی فرد
۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ در ۰۰:۰۰این نوشته یادیاران باعث شد ۲-۳ ساعتی به غم عمیقی فرو برم. الحق که از ته ته دل نوشتید استاد. نمیدونم چرا اما الان هم که دارم کامنت میذارم بد جوری بغض گلوم رو گرفته. من هم یارانی داشتم که وقتی رفتند اصلا یادشان نبود که روزی ما یار غار هم بودیم.
یادیاران بخیر.
شاگرد همیشه در صحنه
۶ اردیبهشت ۱۳۹۰ در ۰۰:۰۰استاد سلام
همیشه مایکروسافتی ها آدمهای دلنشینی هستند استاد …..
به امید روزی که هر کسی که رفته برگردد
یار از دست رفته
۷ اردیبهشت ۱۳۹۰ در ۰۰:۰۰ماکه همیشه مخلص بوده و هستیم.
چه اینجا چه اونجا. فقط کافی دستت رو دراز کنی ما تو مایروسافتم باشه خدمتتان میرسیم
قربون همه آدمهای با معرفت
—————————————————————————————
سلام
میترسم دستم را دراز کنم و بعد مانند زبلخان بگم «آقای کارگردان این شیر این جا چه کار میکنه؟!»
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام در آندم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نویت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم .
خوش به حال من که دوستی چون تو دارد.
شاد باشی و تندرست
مهرداد
مجيد
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۰ در ۰۰:۰۰سلام
استاد مهرداد
اول آنکه از کتاب شما بسیار استفاده می برم و یک تشکر ویژه بابت کتاب دارم.
دوم متاسفانه در روزی که شما سمینار داشتید بنده مأموریت بودم و متاسفانه نتوانستم شرکت کنم.
سوم این دوست عزیز را من نمی شناسم ولی فکر می کنم برای جامعه انفورماتیک ایران، رفتن این دوست باید بسیار سخت باشد و جایگزینی نداشته باشد.(معرفی نمی کنید)
با تشکر طاهری راد
————————————————————————-
سلام بر آقای مهندس طاهری راد عزیز
حال شما چطوره؟ خوب هستید؟ مشتاق دیداریم. خیلی کم سعادت شدیم.
حضور شما در سمینار باعث افتخار بود. بینصیب ماندیم.
خیلی خوشنودم که کتاب مورد استفاده شما قرار گرفته است.
به امید دیدار
شاد باشید
مهرداد
میثم
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۰ در ۰۰:۰۰اینی که گفتی کاملاً مشخصه کیه، من هم خیلی دوستش دارم چون خیلی چیزها ازش یاد گرفتم، امیدوارم که هرجا هست خوشحال و شاد و پیروز باشه